به گزارش نقش فردا به نقل از رویداد۲۴| اسرائیل سالهاست که دست از جان فلسطینیان برنمی دارد اما حملات این رژیم در غزه بعد از ۷ اکتبر چنان شدت گرفته که صدای سربازان اسرائیلی را هم در آورده است. روزنامه اسرائیلی هاآرتص در گزارشی کمسابقه و شوکهکننده، روایتهایی مستقیم و صریح از پنج سرباز جوان ارتش اسرائیل را منتشر کرده است که ماهها در نبرد غزه حضور داشتهاند؛ این سربازان که بسیاری از آنها بلافاصله پس از پایان دبیرستان به جبهه اعزام شدهاند، تصویری تاریک از جنگ را ترسیم کردهاند: خستگی عمیق، فرسایش روانی، ترس دائمی از مرگ، بیاعتمادی به فرماندهان و از دست رفتن ایمان به هدف جنگ.
این روزنامه اسرائیلی در این گزارش با عنوان «ما دیگر همان آدمهای سابق نیستیم»: سربازان ارتش اسرائیل از آنچه که هیچ اسرائیلی دوست ندارد درباره ماهها جنگ در غزه بشنود، پرده برداشته است.
هاآرتص نوشته: پنج سرباز جوان اسرائیلی بهتازگی از دبیرستان فارغالتحصیل شده بودند که به قلب نبرد در غزه فرستاده شدهاند؛ جایی که حتی فرماندهان ارتش نمیدانند تا کی باید به جنگ ادامه بدهند.
رسانههای رسمی اسرائیل چه میگویند و واقعیت چیست؟
رسانهها از «نسل شیرها» و «روحیههای در اوج» مینویسند، اما سربازان در گفتوگو با هاآرتس از چیزی سخن میگویند که در قاب دوربین نمیگنجد: اضطراب مزمن، شبهای بیخواب، ترس از مرگ، احساس بیهودگی، و شکاف روزافزون بین آنچه به آنها گفته شده و آنچه در میدان میبینند.
یکی از سربازان تعریف کرده که پس از بازگشت به خانه و رفتن به رستوران با خانواده، ناگهان دچار حمله عصبی شد، زیرا بوی غذاها او را به یاد بوی جنازههایی انداخت که در خانیونس دیده بود. «بوی مرگ به لباسم چسبیده بود… پنج یا شش جنازه بودند که زیر آوارها پیدا کردیم، فکر کنم دو نفر از آنها کودک بودند، قسمتی از استخوانهایشان را که از بدنشان بیرون زده بود، میدیدم، فکر کنم سگهای ولگرد به جسدشان آسیب زده بودند. نمیدانستم چطور از آن فرار کنم، چندین بار دئودورانت زدم اما بو از تنم جدا نمیشد!»
سرباز دیگر با بغض میگوید: «وقتی دوستم کنارم تکهتکه شد یادم ندادند باید چهکار کنم… فقط ادامه دادیم، انگار چیزی نشده.»
این رسانه اسرائیلی می گوید برخی سربازان به بهانه مرخصی از جنگ بیرون آمده و فرار کرده اند؛ در ساحل تلآویو با لباس نظامی مینشینند، بیهدف، بیحس، ناتوان از بازگشت به خانه یا به میدان. یک سرباز پس از ترک پست نگهبانی اش در یادداشتی نوشته: «نمیدانم باید دروغ بگویم یا حقیقت را. نمیدانم اصلا چه باید بگویم.»
یکی دیگر از سربازان میگوید: «انگار هشتاد سالم شده. یک هفته دیگر در گرمای وحشتناک، با جورابهایی که به پا چسبیدهاند… من فقط میخواهم این کابوس تمام شود. فقط همین.»
در میان این روایتها، یک نکته مشترک است: باور به اینکه این جنگ دیگر معنا ندارد. هاآرتس به نقل از یک سرباز اسرائیلی نوشته: «در سال اول فکر میکردم برای نجات گروگانها میجنگیم، حالا مطمئنم فقط داریم بیهوده جان میدهیم.»
او ادامه میدهد: «هر ماموریت جدید، فقط ترس بیشتری میآورد. اگر اطلاعات اشتباه باشد و گروگانها آن زیر باشند چه؟ اگر با شلیک ما کشته شوند، چطور با این عذاب وجدان زندگی کنم؟»
سربازان میگویند وصیتنامههایشان را در برنامه نوت گوشی ذخیره کردهاند. شبها درباره مراسم تدفینشان حرف میزنند، حتی آرزو میکنند فلان خواننده در مراسمشان بخواند. بعضیها هم فقط از یک چیز مطمئناند: دیگر آن آدم سابق نیستند.
یکی میگوید: «موهایم شروع کرده به ریختن از شدت استرس!» دیگری تعریف میکند که شبها از شدت خستگی کنار جاده میخوابند، با جلیقهای که به ستون فقراتشان فشار میآورد، با چشمانی که دیگر باز نمیشود.
حتی روابط شخصی این سربازان آسیب دیده است. برخی از عصبانیتهای ناگهانی و از دست دادن کنترل در برابر عزیزانشان صحبت میکنند. یکی از آنها میگوید: «جنگ من را شکسته. از خودم میترسم.»
در پایان، بسیاری از آنها از آیندهای نامعلوم حرف میزنند. کسی که میخواست پزشک شود، حالا فقط میخواهد سفر کند، مواد بزند و فراموش کند. یکی از سربازان به هاآرتس میگوید: «نمیدانم چیزی از من باقی مانده یا نه، فقط میدانم آن آدم قبلی نیستم.»