یکشنبه 2 دی 1403

اخبار برگزیده

اخبار مهم

یادداشت

خودکشی سه دانش‌آموز دختر طی چند هفته؛ سخت‌گیری شدید به دلیل پوشیدن جوراب سفید یا زدن لاک!

پیرمرد به نظر شصت، هفتاد ساله می‌آید و شاید بیشتر. خاطره‌اش ولی زنده پیش چشمش حاضر است: ما بچه‌های خیلی کوچکی بودیم. خیلی‌هایمان غذایی نداشتیم که در خانه بخوریم، خیلی‌هایمان خواب‌آلود بودیم. خیلی‌هایمان کارگر قالی‌بافی بودیم، ولی اوضاع ما از خیلی‌های دیگری که به مدرسه نمی‌آمدند، بهتر بود.
خودکشی
به گزارش نقش فردا- یک بار یکی از این ما چنان گیج و خسته بود که صدای معلم را وقتی صدایش می‌کرد، نشنید. معلم فکر کرد که او از بی‌محلی و بی‌اعتنایی جوابش را نمی‌دهد و چنان عصبانی شد که بچه را زیر باد کتک گرفت. از دهن و دماغش خون بیرون زده بود و هیچ‌کس نمی‌توانست معلم را متوقف کند. معلم که خودش هم اوضاع بهتری از ما نداشت. آخرش دو نفر از معلمان دیگر آمدند زیر بغلش را گرفتند و بردند.

بچه هم همان‌طور بی‌جان افتاده بود کف زمین. اینها همه قبل از طرح ترومن بود. تازه وقتی طرح ترومن اجرا شد، با آرد و غذایی که بین مردم پخش می‌کردند، آن گرسنگی همیشگی و همگانی کمی بهبود پیدا کرد و بچه‌ها در مدرسه رنگ و رویی پیدا کردند، معلم‌ها دیگر آن‌طور در توفان عصبانیت گم نشدند؛ ولی قبلش، هر کسی که به یاد دارد، می‌تواند بگوید که اوضاع بچه‌ها و معلم‌ها در مدرسه چطور بود.»

خودکشی دانش‌آموزان؛ مساله‌ای فردی یا بحران نهادی؟

طی هفته‌های گذشته، سه دانش‌آموز در کلاس‌های مختلف مقطع متوسطه خودکشی کرده‌اند؛ آرزو خاوری، آیناز کریمی و سوگند زمان‌پور، هر سه پیش از آنکه وارد دوران بزرگسالی شوند، جان خود را گرفته‌اند. در گزارش‌های مربوط به مرگ آنها، هرچند دلایل متفاوتی در مورد این رسیدن به نقطه خودکشی ذکر شده است که ما به دلیل عدم دسترسی به تمام منابع اطلاعات در مقام تایید یا تکذیب آنها نیستیم.

دانش‌آموزان می‌گویند وضعیت عادلانه نیست

ریحانه؛ دانش‌آموز کلاس یازدهم در یک هنرستان در مورد تجربه خودش می‌گوید: «شاید سخت‌ترین سال تحصیل من و شاید سخت‌ترین سال تحصیل خیلی از بچه‌ها کلاس دهم باشد. ناظم، معاون، مدیر و باقی کادر مدرسه نسبت به بچه‌های کلاس دهم بسیار تند هستند، سر آنها داد می‌زنند، آنها را جلوی در نگه می‌دارند، به کوچک‌ترین کار آنها پیله می‌کنند. برای من هم همین‌طور بود، تازه من که دانش‌آموز خوبی هستم و هیچ‌وقت هیچ حاشیه‌ای نداشتم، اما باز هم در کلاس دهم چیز‌های وحشتناکی را تجربه کردم. آنها (کادر مدرسه) سر بچه‌های دهم داد می‌زنند، آنها را تحقیر می‌کنند، یا مرتب آنها را تهدید به اخراج می‌کنند. هر کاری که می‌کنند به آنها می‌گویند که شأن مدرسه را زیر سوال برده‌اند و لیاقت ندارند که در مدرسه باشند و چیز‌هایی از این دست.

حالا ممکن است مساله به سادگی و مسخرگی این باشد که کسی لاک زده یا جوراب سفید پوشیده یا کمی از موهایش بیرون است. یا اینکه مثلا مانتویش از سر زانویش کوتاه‌تر است و این چیزها. ممکن است کسی یک روزی هم چند دقیقه دیر به مدرسه برسد، ولی این برخورد‌ها بچه‌ها را اذیت می‌کند. یک بار مثلا یادم هست که یک ناظم آن‌قدر سر یک بچه‌ای داد زد که بچه در همان سالن نشست روی زمین و نمی‌توانست از جایش بلند شود. بعدا گفتند که در دستشویی مدرسه غش کرده و بچه‌ها رفتند از دستشویی بیرونش کشیدند. چرا باید این‌قدر سر کسی داد بزنند که برود در دستشویی مدرسه گریه کند؟ این چه کاری است که بچه‌ها را این‌قدر تهدید کنند که بچه‌ها هر روز استرس داشته باشند؟ یا این‌قدر ترسیده باشند که نتوانند حرف بزنند و زبان‌شان بگیرد؟»

مهدیس؛ دانش‌آموز کلاس دوازدهم از تجربه‌ای شبیه تجربه آرزو حرف می‌زند: «سال گذشته بعد از هزار بار خواهش و درخواست و التماس کردن موافقت کردند که ما را به اردو ببرند. اولش برای ما شرط گذاشتند که هیچ‌کس حق ندارد لباس غیرفرم بپوشد و هیچ‌کس حق ندارد لباسش را در بیاورد یا مقنعه‌اش را بردارد یا اینکه گوشی با خودش بیاورد، یا اینکه عکس بگیرد، یا حتی دکمه‌های مانتویش را باز کند. هر کسی هم که در طول سال یک بار لاک زده بود یا مقنعه‌اش عقب بود یا اندازه مانتویش کوتاه بود یا هر چیز دیگری مثل اینها را خط زدند و گفتند آنها را به اردو نمی‌برند. وقتی به اردو رفتیم بالاخره یک نفر هم گوشی موبایل را در آورد و بچه‌ها با هم عکس یادگاری گرفتند. اصلا اگر قرار نیست عکس یادگاری بگیریم چرا باید به اردو برویم؟

بعد که یکی ما را دید و به معاون‌مان گفت که بچه‌ها عکس گرفته‌اند. همه ما را به صف کردند، تمام وسایل ما را گشتند، تمام گوشی‌ها را بردند، بعد یکی‌یکی بچه‌ها را صدا کردند که گوشی‌های‌شان را باز کنند، تمام گالری بچه‌ها را نگاه کردند، تمام عکس‌های شخصی و خانوادگی بچه‌ها را نگاه کردند، گوشی‌ها را هم پس ندادند، عکس‌های همه را پاک کردند، بعد هم اولیای همه را خواستند مدرسه، چند نفر را تهدید کردند که اخراج‌شان می‌کنند. کار را به جایی رساندند که ما می‌گفتیم خوش به حال آنها که از اول به این اردو نیامدند، ما چقدر اشتباه کردیم که با اینها به اردو آمدیم. همه اینها که هر روز بروی مدرسه و اذیتت کنند یک طرف، فکر کنید که پدر و مادر بچه‌ها اگر گیر باشند و بخواهند با مدیر و ناظم همدست بشوند و بچه‌ها را اذیت کنند، اوضاع صد برابر بدتر می‌شود. بچه‌ها مگر چه گناهی کرده‌اند؟ حالا فرضا که ما دو تا عکس گرفتیم، مگر چه کار کردیم؟ فرار نکردیم که، می‌خواستیم از دوستان‌مان یادگاری داشته باشیم. این چه جرمی است که باید این‌قدر به خاطر آن ما را تحقیر کنند و سر ما داد بزنند و جلوی همه ما را ضایع کنند؟»

آیلیس؛ یک دانش‌آموز دبیرستانی دیگر می‌گوید: «مدرسه ما جزو مدارس خیلی خوب شهر است، به سخت‌گیری هم معروف است، ولی پدر و مادر‌ها هم همیشه از حق بچه‌های‌شان دفاع می‌کنند. با این حال معلم‌ها، معاون و ناظم همیشه یک داستانی دارند. مثلا مدرسه ما پله زیاد دارد و واقعا چاره‌ای غیر از استفاده از آسانسور نیست. بعد اگر ببینند که لاک زده‌اید یا مثلا مانتوتان کوتاه است، جریمه‌تان می‌کنند که از پله‌ها بروید. یا بدون اینکه به ما بگویند به اولیا خبر می‌دهند که در مدرسه چه شده. بعد بچه‌ها باید جلوی پدر و مادرشان از خودشان دفاع کنند. این کار‌ها خیلی زشت است و توهین به بچه‌ها و شعور آنهاست، ولی، چون مدرسه خوبی است به ما می‌گویند که باید مراقب باشیم و اداره این چیز‌ها را از ما می‌خواهد.»

یا کسی که همیشه مرتب و منظم است را اگر یک‌بار لباسش کوتاه باشد یا شلوار جین پوشیده باشد، خیلی بیشتر اذیت می‌کنند تا آن دانش‌آموزی که همیشه دراما درست می‌کند و همه در جریان مشکلاتش با مدرسه هستند. اصلا هیچ احترامی برای ما قائل نیستند و هیچ درکی نشان نمی‌دهند. فقط می‌خواهند حرف خودشان را به کرسی بنشانند و بعد با بچه‌هایی که همیشه به حرف کادر مدرسه گوش می‌کنند خیلی بدتر رفتار می‌کنند تا بچه‌هایی که بی‌نظم هستند. هیچ عدالتی در مدرسه وجود ندارد. هر کاری که خودشان بخواهند انجام می‌دهند، ما هم نمی‌توانیم اعتراض کنیم. اگر اعتراض کنیم می‌گویند پررو و بی‌ادب هستید و باز بدتر می‌کنند.»

معلمان هم دل‌های پر و توان محدودی دارند

طرف دیگر این درگیری که هیچ دانش‌آموزی نیست که خاطره‌ای از آن نداشته باشد، مسوولان مدارس هستند که در توصیف بچه‌ها، ناعادلانه، تند و بی‌ملاحظه رفتار می‌کنند. تلاش‌های ما برای صحبت با بسیاری از مقامات مدارس بی‌نتیجه بوده است. اغلب کسانی که از مصاحبه خودداری کرده‌اند، گفته‌اند که اجازه صحبت ندارند یا مایل نیستند در مورد موضوع خشونت سیستماتیک در مدارس صحبت کنند.

یک معاون مدرسه با بیش از دو دهه سابقه که در یکی از مناطق جنوب شهر تهران کار می‌کند، از این قاعده همکارانش مستثنی بود و تن به مصاحبه در مورد وضعیت حاکم بر مدارس داد. او در این مورد می‌گوید: «از نظر بچه‌ها، اولیا دانش‌آموزان، اداره و حتی افکار عمومی، معاون و ناظم مدارس همیشه در هر موضوعی مقصر اول هستند. بچه‌ها و اولیا توقعات بسیار زیادی از مدارس دارند. اولیا به خصوص در مناطقی که از نظر اقتصادی ضعیف‌تر هستند، اغلب بچه‌ها را در سنین ده، دوازده سالگی دیگر به کلی به حال خود رها می‌کنند و انتظار دارند مدرسه آنها را برای‌شان بزرگ کنند. بچه‌ها هم که اغلب تک فرزند هستند، هیچ آمادگی اجتماعی در خانه‌های‌شان کسب نمی‌کنند.

آنها که از خانه‌های متعارف می‌آیند، معمولا بسیار طلبکار هستند، آنهایی هم که از خانه‌های از هم گسیخته می‌آیند، هیچ نظمی را نمی‌پذیرند و با همه سر جنگ دارند. فکرش را بکنید که هر سال ۱۰۰ تا ۳۰۰ دانش‌آموز دارید که هر کدام هزار و یک مشکل دارند، اینها نه‌تنها با خانه، خانواده، شهر و همه‌چیز مشکل دارند، بلکه به دنبال آن با کادر مدرسه هم مشکل پیدا می‌کنند. از این طرف همکاران ما هم تحت فشار‌های بیرونی ازجمله فشار‌های اقتصادی و اجتماعی هستند. هم ناچار هستند مدارس و بچه‌ها را کنترل کنند تا بتوانند کار خودشان را پیش ببرند. نگاه کنید، بچه‌ها تحت فشار، معلم‌ها و کادر مدرسه تحت فشار، اینها در مدرسه به هم می‌رسند و هیچ کدام فشاری که دیگری تحمل می‌کند را یا نمی‌داند یا به رسمیت نمی‌شناسد.

این می‌شود زمینه درگیری و برخورد. یک وقت‌هایی هست که همکار من به جوراب سفید یا لاک یا موی یک بچه پیله می‌کند. من نمی‌توانم به او بگویم که این بچه با این مشکلات خانوادگی همین که هنوز از مدرسه فرار نکرده و هر روز صبح بیدار می‌شود و به مدرسه می‌آید، ما باید شکر کنیم. نمی‌توانم به او بگویم که در این وضعیتی که این بچه دارد، جوراب سفید یا اینکه لاک زده باشد، اصلا اهمیتی ندارد. من هم ناچار هستم برای اینکه بتوانم نظم را حفظ کنم، طرف همکارم را بگیرم. این است که بچه‌ها مدام احساس تنهایی بیشتری می‌کنند و این مساله باعث می‌شود که واکنش‌های تندتری هم نشان بدهند. اگر لایحه‌های حفاظتی برای بچه‌ها در برابر جامعه و خانواده وجود داشته باشد، حالا یک تشر هم به بچه بزنند، از مدرسه فرار نمی‌کند، یا نمی‌رود خودش را بکشد.

اما چون این لایه‌ها وجود ندارد، بچه‌ها هم وقتی احساس فشار می‌کنند تصمیم آخر را می‌گیرند. همه می‌خواهند در این وضعیت معلمان را متهم کنند، چون آنها آخرین حلقه هستند. معلمانی که یک بیمه درست ندارند، اگر مریض بشوند باید تمام هزینه‌های درمان‌شان را خودشان پرداخت کنند تا شاید بعدا بتوانند مبلغی از آن را پس بگیرند. معلمانی که با هزار چالش اقتصادی و اجتماعی روبه‌رو هستند و همیشه در معرض این هستند که مورد برخورد اداری قرار بگیرند. با حداقل حقوق کار می‌کنند و باید پاسخگوی بسیاری از چیز‌هایی که هیچ ربطی به آنها ندارد، باشند. این وسط معلمان و کادر مدرسه هستند که بیشتر از همه شاهد از دست رفتن بچه‌ها هستند.

بچه‌هایی که می‌توانند بسیار بهتر عمل کنند، چون پول ندارند، چون کسی از آنها مراقبت نمی‌کند، چون نمی‌توانند درست و غلط را از هم تشخیص بدهند، مدام در مسیر‌هایی می‌افتند که بعد هم نمی‌شود آنها را متوقف کرد. کسی اینها را نمی‌بیند. اما همه می‌گویند اگر آن معلم آن حرف را به آن بچه نمی‌زد، شاید خودکشی نمی‌کرد. خوب چرا نمی‌گویید اگر آن بچه، پدر و مادر مراقبی داشت خودکشی نمی‌کرد؟

چرا نمی‌گویید اگر آن بچه این‌قدر ناامید و ترس‌خورده نبود، خودکشی نمی‌کرد؟ چرا نمی‌گویید اگر آن بچه جایی را داشت که به آنجا فرار کند و در آنجا پناه بگیرد، خودکشی نمی‌کرد؟ من می‌خواهم در اینجا به این مساله تاکید کنم که حتما مشکلاتی وجود دارد، اما مدرسه به تنهایی نمی‌تواند این مشکلات را حل کند. مشکلات ما ساختاری است و باید ساختاری هم حل شود. در این وضعیت مدرسه چه کاری می‌تواند بکند؟»

برای حل مشکل اول باید آن را به‌رسمیت شناخت

هزینه‌های انسانی، اغلب آن بخشی از هزینه‌ها هستند که در حساب و کتاب هیچ کسی جایی ندارند. یکی از بچه‌ها افغانی بوده و مهم نیست، یکی دیگر می‌خواسته از مدرسه فرار کند و مهم نیست، دیگری زودرنج بوده و مهم نیست، دیگری دیرفهم بوده و مهم نیست. اولویت در حال حاضر برای کسانی که مدیریت منابع را دراختیار دارند، جایی به غیر از حفظ امنیت و جان دانش‌آموزان، جایی به غیر از بازاندیشی در مورد خشونت سیستمی در نهاد آموزش ابتدایی کشور قرار دارد و تا آن زمان به غیر از پاسخ‌های فردی به مشکلات جمعی، کار چندانی از دست کسی بر نمی‌آید.

معاون مدرسه‌ای که با من صحبت کرده است، می‌گوید: «هم کادر آموزش و پرورش و هم دانش‌آموزان نیاز به مراقبت‌های بهداشت روان بسیار بیشتری دارند. خیلی از اعضای کادر آموزش و پرورش زیر فشار‌های موجود له شده‌اند و واقعا نیاز به استراحت دارند. اما در مورد بچه‌ها باید فکر دیگری کرد. نهاد مشاوره که الان در مدارس کار می‌کند، بیشتر یک مساله است تا یک راه‌حل. آنها با بچه‌ها دوست نیستند. با کوچک‌ترین ناراحتی بچه‌ها را به هسته‌های مشاوره اداره می‌فرستند که باعث ایجاد پرونده برای دانش‌آموزان می‌شود و هزینه‌های بعدی خیلی بیشتری به همراه دارد. با این وضعیت کسی نمی‌تواند از بچه‌ها مراقبت کند، کادر هم که به امان خدا رها شده است و مساله به سمت اصلاح شدن پیش نمی‌رود.»

پیرمرد به نظر شصت، هفتاد ساله می‌آید و شاید بیشتر. خاطره‌اش ولی زنده پیش چشمش حاضر است: «ما بچه‌های خیلی کوچکی بودیم. خیلی‌هایمان غذایی نداشتیم که در خانه بخوریم، خیلی‌هایمان خواب‌آلود بودیم. خیلی‌هایمان کارگر قالی‌بافی بودیم، ولی اوضاع ما از خیلی‌های دیگری که به مدرسه نمی‌آمدند، بهتر بود. یک بار یکی از این ما چنان گیج و خسته بود که صدای معلم را وقتی صدایش می‌کرد، نشنید. معلم فکر کرد که او از بی‌محلی و بی‌اعتنایی جوابش را نمی‌دهد و چنان عصبانی شد که بچه را زیر باد کتک گرفت. از دهن و دماغش خون بیرون زده بود و هیچ‌کس نمی‌توانست معلم را متوقف کند.

معلم که خودش هم اوضاع بهتری از ما نداشت. آخرش دو نفر از معلمان دیگر آمدند زیر بغلش را گرفتند و بردند. بچه هم همان‌طور بی‌جان افتاده بود کف زمین. اینها همه قبل از طرح ترومن بود. تازه وقتی طرح ترومن اجرا شد، با آرد و غذایی که بین مردم پخش می‌کردند، آن گرسنگی همیشگی و همگانی کمی بهبود پیدا کرد و بچه‌ها در مدرسه رنگ و رویی پیدا کردند، معلم‌ها دیگر آن‌طور در توفان عصبانیت گم نشدند؛ ولی قبلش، هر کسی که به یاد دارد، می‌تواند بگوید که اوضاع بچه‌ها و معلم‌ها در مدرسه چطور بود.»

خاطرات این‌چنین از مدارس چند دهه پیش کم نیستند. در طول سال‌ها، سیستم آموزشی تلاش کرده با ارایه و تضمین حداقلی از رفاه و امنیت برای دانش‌آموزان و کادر آموزشی، از بروز خشونت بین کادر آموزشی و دانش‌آموزان کم کند. با این حال، همان‌طور که در سال‌های جنگ جهانی دوم و کمبود مواد غذایی در ایران، همه چیز دراختیار آموزش و پرورش نبود، حالا هم همه چیز دراختیار آموزش و پرورش نیست.

طی هفته‌های گذشته، سه دانش‌آموز در کلاس‌های مختلف مقطع متوسطه خودکشی کرده‌اند؛ آرزو خاوری، آیناز کریمی و سوگند زمان‌پور، هر سه پیش از آنکه وارد دوران بزرگسالی شوند، جان خود را گرفته‌اند. در گزارش‌های مربوط به مرگ آنها، هرچند دلایل متفاوتی در مورد این رسیدن به نقطه خودکشی ذکر شده است که ما به دلیل عدم دسترسی به تمام منابع اطلاعات در مقام تایید یا تکذیب آنها نیستیم.

دانش‌آموزان می‌گویند وضعیت عادلانه نیست

ریحانه؛ دانش‌آموز کلاس یازدهم در یک هنرستان در مورد تجربه خودش می‌گوید: «شاید سخت‌ترین سال تحصیل من و شاید سخت‌ترین سال تحصیل خیلی از بچه‌ها کلاس دهم باشد. ناظم، معاون، مدیر و باقی کادر مدرسه نسبت به بچه‌های کلاس دهم بسیار تند هستند، سر آنها داد می‌زنند، آنها را جلوی در نگه می‌دارند، به کوچک‌ترین کار آنها پیله می‌کنند. برای من هم همین‌طور بود، تازه من که دانش‌آموز خوبی هستم و هیچ‌وقت هیچ حاشیه‌ای نداشتم، اما باز هم در کلاس دهم چیز‌های وحشتناکی را تجربه کردم. آنها (کادر مدرسه) سر بچه‌های دهم داد می‌زنند، آنها را تحقیر می‌کنند، یا مرتب آنها را تهدید به اخراج می‌کنند.

هر کاری که می‌کنند به آنها می‌گویند که شأن مدرسه را زیر سوال برده‌اند و لیاقت ندارند که در مدرسه باشند و چیز‌هایی از این دست. حالا ممکن است مساله به سادگی و مسخرگی این باشد که کسی لاک زده یا جوراب سفید پوشیده یا کمی از موهایش بیرون است. یا اینکه مثلا مانتویش از سر زانویش کوتاه‌تر است و این چیزها. ممکن است کسی یک روزی هم چند دقیقه دیر به مدرسه برسد، ولی این برخورد‌ها بچه‌ها را اذیت می‌کند. یک بار مثلا یادم هست که یک ناظم آن‌قدر سر یک بچه‌ای داد زد که بچه در همان سالن نشست روی زمین و نمی‌توانست از جایش بلند شود. بعدا گفتند که در دستشویی مدرسه غش کرده و بچه‌ها رفتند از دستشویی بیرونش کشیدند. چرا باید این‌قدر سر کسی داد بزنند که برود در دستشویی مدرسه گریه کند؟ این چه کاری است که بچه‌ها را این‌قدر تهدید کنند که بچه‌ها هر روز استرس داشته باشند؟ یا این‌قدر ترسیده باشند که نتوانند حرف بزنند و زبان‌شان بگیرد؟»

مهدیس؛ دانش‌آموز کلاس دوازدهم از تجربه‌ای شبیه تجربه آرزو حرف می‌زند: «سال گذشته بعد از هزار بار خواهش و درخواست و التماس کردن موافقت کردند که ما را به اردو ببرند. اولش برای ما شرط گذاشتند که هیچ‌کس حق ندارد لباس غیرفرم بپوشد و هیچ‌کس حق ندارد لباسش را در بیاورد یا مقنعه‌اش را بردارد یا اینکه گوشی با خودش بیاورد، یا اینکه عکس بگیرد، یا حتی دکمه‌های مانتویش را باز کند. هر کسی هم که در طول سال یک بار لاک زده بود یا مقنعه‌اش عقب بود یا اندازه مانتویش کوتاه بود یا هر چیز دیگری مثل اینها را خط زدند و گفتند آنها را به اردو نمی‌برند. وقتی به اردو رفتیم بالاخره یک نفر هم گوشی موبایل را در آورد و بچه‌ها با هم عکس یادگاری گرفتند. اصلا اگر قرار نیست عکس یادگاری بگیریم چرا باید به اردو برویم؟

بعد که یکی ما را دید و به معاون‌مان گفت که بچه‌ها عکس گرفته‌اند. همه ما را به صف کردند، تمام وسایل ما را گشتند، تمام گوشی‌ها را بردند، بعد یکی‌یکی بچه‌ها را صدا کردند که گوشی‌های‌شان را باز کنند، تمام گالری بچه‌ها را نگاه کردند، تمام عکس‌های شخصی و خانوادگی بچه‌ها را نگاه کردند، گوشی‌ها را هم پس ندادند، عکس‌های همه را پاک کردند، بعد هم اولیای همه را خواستند مدرسه، چند نفر را تهدید کردند که اخراج‌شان می‌کنند.

کار را به جایی رساندند که ما می‌گفتیم خوش به حال آنها که از اول به این اردو نیامدند، ما چقدر اشتباه کردیم که با اینها به اردو آمدیم. همه اینها که هر روز بروی مدرسه و اذیتت کنند یک طرف، فکر کنید که پدر و مادر بچه‌ها اگر گیر باشند و بخواهند با مدیر و ناظم همدست بشوند و بچه‌ها را اذیت کنند، اوضاع صد برابر بدتر می‌شود. بچه‌ها مگر چه گناهی کرده‌اند؟ حالا فرضا که ما دو تا عکس گرفتیم، مگر چه کار کردیم؟ فرار نکردیم که، می‌خواستیم از دوستان‌مان یادگاری داشته باشیم. این چه جرمی است که باید این‌قدر به خاطر آن ما را تحقیر کنند و سر ما داد بزنند و جلوی همه ما را ضایع کنند؟»

آیلیس؛ یک دانش‌آموز دبیرستانی دیگر می‌گوید: «مدرسه ما جزو مدارس خیلی خوب شهر است، به سخت‌گیری هم معروف است، ولی پدر و مادر‌ها هم همیشه از حق بچه‌های‌شان دفاع می‌کنند. با این حال معلم‌ها، معاون و ناظم همیشه یک داستانی دارند. مثلا مدرسه ما پله زیاد دارد و واقعا چاره‌ای غیر از استفاده از آسانسور نیست. بعد اگر ببینند که لاک زده‌اید یا مثلا مانتوتان کوتاه است، جریمه‌تان می‌کنند که از پله‌ها بروید. یا بدون اینکه به ما بگویند به اولیا خبر می‌دهند که در مدرسه چه شده. بعد بچه‌ها باید جلوی پدر و مادرشان از خودشان دفاع کنند. این کار‌ها خیلی زشت است و توهین به بچه‌ها و شعور آنهاست، ولی، چون مدرسه خوبی است به ما می‌گویند که باید مراقب باشیم و اداره این چیز‌ها را از ما می‌خواهد.»

زهرا؛ یک دانش‌آموز دبیرستانی دیگر هم از چیز‌هایی شبیه همین ناراضی است: «بعضی بچه‌ها هستند که مدام در مدرسه و در هر جای دیگری که هستند، دراما درست می‌کنند. همیشه در حال دعوا یا ایجاد مساله هستند. یا درس نمی‌خوانند، یا کار‌هایی می‌کنند که مدرسه آنها را قبول نمی‌کند. مدرسه هم با اینها مرتب برخورد می‌کند، جلوی در نگه می‌دارد و از کلاس بیرون می‌کند، یا می‌گوید بروند خانه و از این چیزها. ولی بعضی از بچه‌ها هستند که ناظم و معلم‌ها برای اینکه آنها را درس عبرت کنند با آنها شدیدتر برخورد می‌کنند.

مثلا یک دانش‌آموزی که هیچ‌وقت دیر نمی‌آید را اگر یک بار دیر بیاید می‌خواهند تنبیه کنند. یا کسی که همیشه مرتب و منظم است را اگر یک‌بار لباسش کوتاه باشد یا شلوار جین پوشیده باشد، خیلی بیشتر اذیت می‌کنند تا آن دانش‌آموزی که همیشه دراما درست می‌کند و همه در جریان مشکلاتش با مدرسه هستند. اصلا هیچ احترامی برای ما قائل نیستند و هیچ درکی نشان نمی‌دهند. فقط می‌خواهند حرف خودشان را به کرسی بنشانند و بعد با بچه‌هایی که همیشه به حرف کادر مدرسه گوش می‌کنند خیلی بدتر رفتار می‌کنند تا بچه‌هایی که بی‌نظم هستند. هیچ عدالتی در مدرسه وجود ندارد. هر کاری که خودشان بخواهند انجام می‌دهند، ما هم نمی‌توانیم اعتراض کنیم. اگر اعتراض کنیم می‌گویند پررو و بی‌ادب هستید و باز بدتر می‌کنند.»

معلمان هم دل‌های پر و توان محدودی دارند

طرف دیگر این درگیری که هیچ دانش‌آموزی نیست که خاطره‌ای از آن نداشته باشد، مسوولان مدارس هستند که در توصیف بچه‌ها، ناعادلانه، تند و بی‌ملاحظه رفتار می‌کنند. تلاش‌های ما برای صحبت با بسیاری از مقامات مدارس بی‌نتیجه بوده است. اغلب کسانی که از مصاحبه خودداری کرده‌اند، گفته‌اند که اجازه صحبت ندارند یا مایل نیستند در مورد موضوع خشونت سیستماتیک در مدارس صحبت کنند.

یک معاون مدرسه با بیش از دو دهه سابقه که در یکی از مناطق جنوب شهر تهران کار می‌کند، از این قاعده همکارانش مستثنی بود و تن به مصاحبه در مورد وضعیت حاکم بر مدارس داد. او در این مورد می‌گوید: «از نظر بچه‌ها، اولیا دانش‌آموزان، اداره و حتی افکار عمومی، معاون و ناظم مدارس همیشه در هر موضوعی مقصر اول هستند. بچه‌ها و اولیا توقعات بسیار زیادی از مدارس دارند. اولیا به خصوص در مناطقی که از نظر اقتصادی ضعیف‌تر هستند، اغلب بچه‌ها را در سنین ده، دوازده سالگی دیگر به کلی به حال خود رها می‌کنند و انتظار دارند مدرسه آنها را برای‌شان بزرگ کنند. بچه‌ها هم که اغلب تک فرزند هستند، هیچ آمادگی اجتماعی در خانه‌های‌شان کسب نمی‌کنند.

آنها که از خانه‌های متعارف می‌آیند، معمولا بسیار طلبکار هستند، آنهایی هم که از خانه‌های از هم گسیخته می‌آیند، هیچ نظمی را نمی‌پذیرند و با همه سر جنگ دارند. فکرش را بکنید که هر سال ۱۰۰ تا ۳۰۰ دانش‌آموز دارید که هر کدام هزار و یک مشکل دارند، اینها نه‌تنها با خانه، خانواده، شهر و همه‌چیز مشکل دارند، بلکه به دنبال آن با کادر مدرسه هم مشکل پیدا می‌کنند. از این طرف همکاران ما هم تحت فشار‌های بیرونی ازجمله فشار‌های اقتصادی و اجتماعی هستند. هم ناچار هستند مدارس و بچه‌ها را کنترل کنند تا بتوانند کار خودشان را پیش ببرند.

نگاه کنید، بچه‌ها تحت فشار، معلم‌ها و کادر مدرسه تحت فشار، اینها در مدرسه به هم می‌رسند و هیچ کدام فشاری که دیگری تحمل می‌کند را یا نمی‌داند یا به رسمیت نمی‌شناسد. این می‌شود زمینه درگیری و برخورد. یک وقت‌هایی هست که همکار من به جوراب سفید یا لاک یا موی یک بچه پیله می‌کند. من نمی‌توانم به او بگویم که این بچه با این مشکلات خانوادگی همین که هنوز از مدرسه فرار نکرده و هر روز صبح بیدار می‌شود و به مدرسه می‌آید، ما باید شکر کنیم. نمی‌توانم به او بگویم که در این وضعیتی که این بچه دارد، جوراب سفید یا اینکه لاک زده باشد، اصلا اهمیتی ندارد.

من هم ناچار هستم برای اینکه بتوانم نظم را حفظ کنم، طرف همکارم را بگیرم. این است که بچه‌ها مدام احساس تنهایی بیشتری می‌کنند و این مساله باعث می‌شود که واکنش‌های تندتری هم نشان بدهند. اگر لایحه‌های حفاظتی برای بچه‌ها در برابر جامعه و خانواده وجود داشته باشد، حالا یک تشر هم به بچه بزنند، از مدرسه فرار نمی‌کند، یا نمی‌رود خودش را بکشد. اما چون این لایه‌ها وجود ندارد، بچه‌ها هم وقتی احساس فشار می‌کنند تصمیم آخر را می‌گیرند.

همه می‌خواهند در این وضعیت معلمان را متهم کنند، چون آنها آخرین حلقه هستند. معلمانی که یک بیمه درست ندارند، اگر مریض بشوند باید تمام هزینه‌های درمان‌شان را خودشان پرداخت کنند تا شاید بعدا بتوانند مبلغی از آن را پس بگیرند. معلمانی که با هزار چالش اقتصادی و اجتماعی روبه‌رو هستند و همیشه در معرض این هستند که مورد برخورد اداری قرار بگیرند. با حداقل حقوق کار می‌کنند و باید پاسخگوی بسیاری از چیز‌هایی که هیچ ربطی به آنها ندارد، باشند. این وسط معلمان و کادر مدرسه هستند که بیشتر از همه شاهد از دست رفتن بچه‌ها هستند. بچه‌هایی که می‌توانند بسیار بهتر عمل کنند، چون پول ندارند، چون کسی از آنها مراقبت نمی‌کند، چون نمی‌توانند درست و غلط را از هم تشخیص بدهند، مدام در مسیر‌هایی می‌افتند که بعد هم نمی‌شود آنها را متوقف کرد.

کسی اینها را نمی‌بیند. اما همه می‌گویند اگر آن معلم آن حرف را به آن بچه نمی‌زد، شاید خودکشی نمی‌کرد. خوب چرا نمی‌گویید اگر آن بچه، پدر و مادر مراقبی داشت خودکشی نمی‌کرد؟ چرا نمی‌گویید اگر آن بچه این‌قدر ناامید و ترس‌خورده نبود، خودکشی نمی‌کرد؟ چرا نمی‌گویید اگر آن بچه جایی را داشت که به آنجا فرار کند و در آنجا پناه بگیرد، خودکشی نمی‌کرد؟ من می‌خواهم در اینجا به این مساله تاکید کنم که حتما مشکلاتی وجود دارد، اما مدرسه به تنهایی نمی‌تواند این مشکلات را حل کند. مشکلات ما ساختاری است و باید ساختاری هم حل شود. در این وضعیت مدرسه چه کاری می‌تواند بکند؟»

برای حل مشکل اول باید آن را به‌رسمیت شناخت

فاجعه که رخ می‌دهد، وقتی جسدی بر آسفالت خیابان می‌افتد و کودکی از دست می‌رود، احساسات عمومی دچار غلیان می‌شود. همه همزمان می‌خواهند همه را متهم کنند و از خودشان سلب مسوولیت کنند. کادر مدارس به صراحت می‌گویند برای آنها حفظ وضعیت از تغییر آن اولویت بیشتری دارد. «حالا هزینه آن هر چه که می‌خواهد باشد.» وجدان جمعی و افکار عمومی هم هرچند تفاسیر مختلف سیاسی و احساسی از این حوادث استخراج کند، در نهایت این مرگ‌ها را هم مثل بسیاری مرگ‌های دیگر فراموش خواهد کرد. حتی داغ بچه‌های کشته شده، پرونده‌های جنایی که گفته می‌شود در مورد آنها باز شده است، بازخواست‌هایی که گفته می‌شود قرار است انجام شود، همه در خفا به فراموشی سپرده خواهد شد. خون بچه‌ها در زمین فرو می‌رود و تمام کسانی که حفظ وضعیت موجود را به تغییر آن ترجیح دادند، هم در نهایت با گفتن اینکه «مجبور بودیم» وجدان خود را آسوده خواهند کرد.

هزینه‌های انسانی، اغلب آن بخشی از هزینه‌ها هستند که در حساب و کتاب هیچ کسی جایی ندارند. یکی از بچه‌ها افغانی بوده و مهم نیست، یکی دیگر می‌خواسته از مدرسه فرار کند و مهم نیست، دیگری زودرنج بوده و مهم نیست، دیگری دیرفهم بوده و مهم نیست.

اولویت در حال حاضر برای کسانی که مدیریت منابع را دراختیار دارند، جایی به غیر از حفظ امنیت و جان دانش‌آموزان، جایی به غیر از بازاندیشی در مورد خشونت سیستمی در نهاد آموزش ابتدایی کشور قرار دارد و تا آن زمان به غیر از پاسخ‌های فردی به مشکلات جمعی، کار چندانی از دست کسی بر نمی‌آید. معاون مدرسه‌ای که با من صحبت کرده است، می‌گوید: «هم کادر آموزش و پرورش و هم دانش‌آموزان نیاز به مراقبت‌های بهداشت روان بسیار بیشتری دارند. خیلی از اعضای کادر آموزش و پرورش زیر فشار‌های موجود له شده‌اند و واقعا نیاز به استراحت دارند. اما در مورد بچه‌ها باید فکر دیگری کرد. نهاد مشاوره که الان در مدارس کار می‌کند، بیشتر یک مساله است تا یک راه‌حل. آنها با بچه‌ها دوست نیستند. با کوچک‌ترین ناراحتی بچه‌ها را به هسته‌های مشاوره اداره می‌فرستند که باعث ایجاد پرونده برای دانش‌آموزان می‌شود و هزینه‌های بعدی خیلی بیشتری به همراه دارد. با این وضعیت کسی نمی‌تواند از بچه‌ها مراقبت کند، کادر هم که به امان خدا رها شده است و مساله به سمت اصلاح شدن پیش نمی‌رود.»

منبع: روزنامه اعتماد

اخبار مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین اخبار

کپی‌رایت ۲۰۲3, تمامی حقوق متعلق است به نقش فردا است @ طراحی شده در آتلیه نقش فردا