تمام شاهان تاریخ ایران چند همسر بودهاند. سلاطین شرقی اغلب حرمسراهای پرجمعیتی داشتند و فرزندان بسیار. یکی از دلایل خونین بودن مساله جانشینی همین تعدد همسران و فرزندان شاه بود که بر سر مساله جانشینی از هیچ سبعیتی دریغ نمیکردند. غالب شاهان ایرانی از زمان هخامنشیان تا دوران معاصر به محض رسیدن به سلطنت تمام خواهران و برادران و فرزندان ذکور آنها را به قتل میرساندند. در اروپا چنین مشکلی به علت تکهمسری شاهان وجود نداشت و مساله جانشینی مشخص بود و معمولا فرآیندی بدون خونریزیهای جنونآمیز شرقی داشت.
تا جایی که میتوان از منابع تاریخی فهمید، محمدرضاشاه پهلوی تنها شاه تکهمسر ایران بود. او با اینکه چند بار ازدواج کرد اما همزمان چند همسر نداشت و قوانین چند همسری را نیز در دوران سلطنت خود محدود کرد اگرچه آن را ممنوع نکرد و در مواردی با چند همسری مردان موافق بود. حتی رضاشاه پهلوی پدر وی چند همسر داشت، اما محمدرضاشاه چنین نبود و در این موارد متاثر از تربیت غربی خود قرار داشت و نسبت به شاهان دیگر تاریخ ایران نظری بسیار گشادهتر به مسائل زنان و خانواده داشت، به همین دلیل هم حق رای زنان را با وجود مخالفتهای بسیار تصویب کرد و از قانون حمایت از خانواده پشتیبانی کرد.
ازدواجهای نخست محمدرضا پهلوی ناموفق بودند. ازدواج نخست او با فوزیه به پیشنهاد پدرش انجام گرفت و با سردی بین طرفین به شکست انجامید. خود محمدرضا عاشق ایران دخت فرزند بزرگ احمدشاه قاجار بود که رضاشاه با ازدواج آنها مخالفت کرد.
پس از فوزیه، شاه با ثریا اسفندیاری ازدواج کرد که واقعا عاشقش بود، اما آن دو بچهدار نمیشدند و با وجود اینکه پزشکان دلیلی برای عدم باروری ثریا نیافته بودند، شاه و ملکه زیر سایه فشار اطرافیان برای آوردن جانشینی برای سلطنت از هم جدا شدند.
شاه پس از جدایی از ثریا میخواست با ماریا گابریلا فرزند پادشاه ایتالیا ازدواج کند، اما گابریلا در میانه رابطه منصرف شد و این ازدواج هیچ وقت به انجام نرسید. در این مقطع شاه نگران مساله جانشینی خود نیز بود و همه اطرافیان و درباریان به دنبال همسر مناسبی برای وی بودند.
شاه ۳۹ ساله در سال ۱۳۳۷ به پاریس سفر کرده بود که در سفارت ایران، فرح دیبا را ملاقات کرد. سفیر ایران دانشجویان برتر ایرانی در پاریس را به سفارت دعوت کرده بود تا با شاه دیدار کنند. فرح دیبا نیز یکی از آنها بود. بنا به نوشته مارگارت لاینگ، فرح در آن نخستین دیدار با شاه درباره مشکلات بیکاری جوانان بحث کرده بود.
مدتی پس از این ماجرا فرح دیبا به ایران میآید. در آن زمان به دانشجویان ایرانی که برای تحصیل به کشورهای خارجی میرفتند، ارز دولتی تعلق میگرفت. دانشجویان میتوانستند بدون ویزا به اروپا سفر کنند و با تحصیل در یک دانشگاه یا کالج ارز دولتی دریافت کنند. فرح دیبا نیز یکی از همانها بود و زمانی که برای گرفتن ارز به ایران آمده بود، گذرنامهاش به ظن اینکه نامش در فهرست مخالفان رژیم قرار دارد توسط ماموران ضبط شد.
فرح برای رفع این مشکل نزد اردشیر زاهدی که مسئول تمشیت امور دانشجویان خارجی بود میرود. زاهدی در این دیدار به وی میگوید «اعلی حضرت مایلند با شما ملاقات کنند.» فرح نیز به ویلای اردشیر زاهدی در حصارک میرود که شهناز دختر بزرگ شاه یک میهمانی در آن ترتیب داده بود. در آن میهمانی شاه به فرح رسما علاقمند میشود و ترتیب یک مراسم رسمی خواستگاری را میدهد.
اردشیر زاهدی در خاطراتش ادعا میکند شاه از آن رو به فرح علاقهمند شد که او خاطرات مادام ارفع خدمتکار دوران کودکی شاه را تداعی میکرد. مادام ارفع توسط رضاشاه استخدام شده بود که محمدرضا را به سبک فرانسوی تربیت کند و شاه نیز علاقه بسیاری به او که از مادرش به وی نزدیکتر بود، داشت.
به همین دلیل شاه به زبان فرانسوی از فرح خواستگاری کرد و به گفته زاهدی فرح که تا آن زمان تحت تاثیر همکلاسیهای خود «چپ میزد» یا به قول خودش به فقرا علاقهمند بود غرق در تجمل شد و دیگر کارش شده بود خرید از بوتیکهای لوکس فرانسوی و ذوق زده شدن از هدایای گرانبهای اعلی حضرت.
سرانجام شاه و فرح در ۲۹ آذرماه سال ۱۳۳۸ ازدواج کردند. مراسم در کاخ گلستان برگزار شد و خطبه عقد را سید حسن امامی امام جمعه تهران خواند. اذان برگوش ولیعهد نیز توسط امامی گفته شد.
بیش از ۴۰۰ مهمان به جشن دعوت شدا بودند و شاه با خونسردی و خوشحالی میخندید و سیگار میکشید. فرح دیبا درباره مراسم عقد میگوید: «بر خلاف رسم که عروس باید بعد از سه بار به سوال عاقد که آیا مایل است با داماد ازدواج کند یا نه پاسخ دهد، من همان بار اول بله را گفتم. آنجا بود که فهمیدیم هیجان زیادی یکی از مهمترین رسوم ازدواج را از یادمان برده! بله من برای شاه حلقه ازدواج نخریده بودم! یعنی با خودمان گفتیم که برای شاه چه حلقهای میتوانیم بخریم! آقای زاهدی همانجا حلقه را از دستش باز کرد و به من داد. حلقهای که پادشاه تا آخرین روز حیاتش در دستش بود و حالا در دست من است.»
ده ماه پس از ازدواج آن دو، نخستین فرزند ذکور شاه به دنیا آمد و خیال وی از بابت مساله جانشینی راحت شد. او هرگز خیال نمیکرد که هفده سال بعد طوفانی انقلابی وزیدن خواهد گرفت و ولیعهدش هیچگاه به سلطنت نخواهد رسید.